سليمان عليه السلام و مورسليمان، پيغمبري و سلطنت داود را به ارث برد، خداوند سلطنتي بي نظير و شايسته به او عطا کرد و زبان حيوانات را به او آموخت، جنيان و باد را به تسخير وي در آورد و به خواست خدا، قدرت درک سخن جانوران و پرندگان را يافت و بدين ترتيب از موضوع و مقصد آنان اطلاع مي يافت.روزي پيغمبر خدا، برخوردار از شکوه و جلال سلطنت به همراه عده اي از جن و انس و پرندگان در حرکت بود تا به سرزمين عسقلان و وادي مورچگان رسيد. يکي از مورچگان که شکوه و جلال سليمان و سپاهيانش را ديد به وحشت افتاد و ترسيد که مورچگان زير دست و پاي لشکر سليمان لگد کوب شوند، لذا دستور داد، که به لانه هاي خويش پناه ببرند تا سليمان و يارانش بدون توجه آنها را پايمال نکنند.سليمان عليه السلام سخن مور را شنيد و مقصود او را دريافت، لذا به سخن مور لبخندي زد و خنده او به اين جهت بود که خدا نيروي درک سخن مور را به او عطا کرده بود و به علاوه از سخن مورچگان که بر رسالت سليمان واقف بودند و مي دانستند که پيغمبر خدا بيهوده مخلوق او را نمي کشد در تعجب بود.پيغمبر خدا از پروردگار خويش در خواست کرد که وسيله شکرگزاري وي را فراهم و توفيق اعمال شايسته را به وي عطا کند و راه هدايت را همواره فراروي او قرار دهد و آنگاه که وفات يافت او را با بندگان صالح خود محشور سازد.
سليمان و بلقيسسليمان پيغمبر به فکر بناي بيت المقدس در سرزمين شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان اين بنا را به پايان رساند و آنگاه که از احداث اين بناي رفيع و با شکوه فارغ شد، دلش آرام و فکرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فريضه الهي حج به همراه اطرافيان و گروه زيادي که آماده زيارت خانه خدا بودند، عازم سرزمين مکه شد. سليمان(ع) چون به آن سرزمين رسيد در آن اقامت گزيد و عبادت و نذر خود را به پايان رسانيد، سپس آماده حرکت شد و سرزمين حرم را به قصد يمن ترک کرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختي و مشقت به جستجوي آب پرداخت و در اين راه چشمه ها، چاهها و زمينهاي زيادي را کاوش کرد ولي به مقصود، خود دست نيافت و سرانجام براي نيل به مقصود متوجه پرندگان شد.سليمان که از يافتن آب مايوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمايي کند، اما متوجه غيبت هدهد شد. سليمان ازاين امر سخت ناراحت شد و سوگند ياد کرد که او را به سختي شکنجه دهد و يا ذبحش نمايد، مگر اينکه دليل روشني براي غيبت خود بياورد و خود را تبرئه سازد و عذر خويش را موجه گرداند تا از کيفر رها شود.اما هدهد غيبت کوتاهي کرده بود و پس از لحظاتي بازگشت و براي تواضع نسبت به سليمان سر و دم خود را پايين آورد. سپس در حالي که از غضب سليمان بيم داشت نزد او شتافت و براي جلب رضايت او گفت: من بر موضوعي واقف شده ام که تو از آن اطلاعي نداري و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پيدا کند. من رازي را کشف کرده ام که موضوع آن بر تو پوشيده مانده است.اين خبر، تا حدودي از ناراحتي سليمان کاست و شوق و علاقه اي در او به وجود آورد. سپس سليمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بيان کند و دليل و عذر خود را روشن سازد.هدهد گفت: من در مملکت سبا زني را ديدم که حکومت آن ديار را در اختيار خود دارد. وي از هر نعمتي برخوردار و داراي دستگاهي عريض و تختي عظيم است، ولي شيطان در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم مسلط گشته وچشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملکه و قوم او را ديدم که بر خورشيد سجده مي کنند. و از مشاهده اين منظره سخت ناراحت شدم و کار آنها مرا به وحشت انداحت. زيرا اين قوم با اين قدرت و شوکت، سزاوار و شايسته است خدايي را بپرستند که از راز دلها و افکار آگاه است و او يگانه معبود و صاحب عرش عظيم است.